پوریا چند روزه میگه:اسباب بازی بخررررررر مامانیا میگه:بابا اسباب بازی بخررررررمنم میگم باشه ولی هنوز نم????????????حالا امروز خیلی دلم براش سوخت و بعدظهر میخوام برم براش بخرم????????????????

اسباب بازی محبوب پوریا ماشینِسر همین ماشینا رنگارو یاد گرفته

ولی نمی خوام ماشین بخرمیه چیز دیگه بخرم شاید


من واقعا در شگفتم که چطور میشه هر روز صبح،دقیقا هر روز صبح با گریه از خواب بیدار شی؟؟؟!!!!!!!واقعا برای من جای سوالِ

مثلا من که صبح بیدار میشم به این فک میکنم که خوب حالا که بیدار شدم باید فلان کار و فلان کار انجام بدمولی پوریا مثلا میگه،خوب الان باید پنج دقیقه گریه کنم و بعدش غر بزنم ولی بعد یه ساعت مثل ادم بشینم صبونه بخورم و بازی کنم،آیااا؟؟؟؟؟

عجیبِ واقعا.

خدا صبرم بده????????????????از اون ایوبا یااااا.تشکر خدا

پوریا تا هفت هشت ماهگی وقتی میخوابید باید من بغلش میکردم و راه میرفتم تا بخوابه.کلا از اول ژنتیکی بچه ای با اخلاقای مزخرف بودفقط من موندم این بزرگ شه زن بگیره چکار میکنه؟؟؟مثلا صبا که بیدار میشه اگه ببینه صبونه اماده نیس،گریه میکنه؟؟؟????????????

هیچی دیگه از الان دلم به حال خانم بیچارش میسوزه،طفلیییییی????????


پلیور ورزشیم خیس بودبارونیم هم تو کمد.فقط مانتوم پوشیدم و اومدم دووچهل دقیقه دوو تموم شد.

اومدم اون یکی پارک

دوس داشتم بشینم و گذر ادما رو نگا کنم.اما یخ میزنمیخ بزنم سرما میخورمسرمابخورم کارم سخت میشه.

دستام یخ یخ ان،بی حس تایپ میکنمدستکش یادم رفت

فقط منتظر بودم که درسم تموم شه و بزنم بیرون

مسی خونه اس و خیالم از بابت بچه ها راحت

نه خوبم و نه بدفقط نمیدونم چی به چیه؟؟

نمیفهمم درست و غلط رو

ادامه درپایین


آرش که حالا بزرگ شده اصلا خوشش نمی یاد بره خونه کسی که بچه نداره چون مجبوره یه جا بشینه و ادم بزرگا رو نگاه کنه که چرت و پرت میگن

پوریا هم از اینکه بوسش کنن خوشش نمی یاد واصلا با رفتن به خونه یکی دیگه مخالفِ و نمی ره تو

با این اوصاف ما هر جا بریم،این دوتا رو نمیبریم مگه اینکه مجبور باشیم،یعنی مجبورررر

مسلم اینبار رفته بود خونه داداشش و عید سال قبل بود که بچه ها هم رفتنداداشش به مسلم گفته بود بچه هات رو شب بیار اینجا

اومد خونه بهم گفت.

شب که شد گفتم نمی خوای بچه ها رو ببری خونه داداشت؟

گفت نه،حال ندارم

گفتم باشه????

همچین برگشت بهم نگاه کرد و ذوق کرد که انگار من قبلنا زورش میکردم که بره بیرون????????????

خلاصه به خودم شک کردم که قبلا چطور برخورد میکردم.????????


یادم نیست قبلنا وقتی عصبی و خسته بودم چکار میکردم،فک کنم ظرف میشستم و خونه تمیز میکردم،حرفم نمی زدم. ولی الان الان تا هیپوکمپس میخورم،اونقدر میخورم که همه ی جای بدنم به حرف میاد که برو گمشو از سر میز،حالم رو بهم زدی. همین قدر بی ادب(جدیدا خیلی بی ادب شدم ). دیشب عین چی خوردم الانم همین طور. من موندم اگه ورزش نمی کردم چطور میشدم. از چیزای بیرون اصلا نمی تونم بخورم. من قبلنا عاشق بستنی بودم ولی الان واقعا نسبت ب هه بستنی بیرون یه جوری شدم.اصلا تا یه بستنی
الان احساس میکنم یه مسیر هشتصد کیلومتری رو پشت سر هم با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت در حال رانندگی ام و هنوز دویست کیلومتر دیگه باید برم تا بتونم استراحت کنم کمی.انقدررررررر خستهههه دلم یه خواب می خواد ولی با سر و صدا نمی تونم. از طرفی مغزم نمی خوابه این هفته کمبود خواب پیدا کردم. هر صبح خسته تر از روز قبل بیدار شدم. اخه کدوم بی شعوری وقتی کم خوابیده،باز نصف شبی فیلم نگا میکنه؟؟؟ هیچکی ،به غیر من???? خخخخاز سر شب دارم به وزرای علوم فحش میدم تو دلم.اخه

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش های ویژه پشتیبانی شبکه در کرج اینجا همه چی هست نقد و بررسی در این وبلاگ با متد روز انجمن انیمه دابرز سردخانه و تجهیزات سرمایشی